حوالیٖ من



تا حالا تو زندگیم هیچ کس انقدر برام مهم نبوذه که راجع به بودن یا نبودنش تصمیم بگیرم.
همیشه یا بودن، یا اگر نبودن هیچ وقت نفهمیدم چجوری رفتن
ولی الان فرق میکنه
راستش رو بخوای حس میکنم تقاص اون رفتناییه که نفهمیدمشون
میخوام از زندگیش برم
میدونم نمیفهمه، میدونم مهم نیس براش، میدونم تلاشی نمیکنه، ولی اونموقع حداقل میدونم که آقا ندارمش
پس واسه هفته ای یه بار بیرون رفتن و یه پی ام خودزنی نمیکنم
حداقل میدونم باید غصه ی چی رو بخورم
دو هفته ی غم انگیزی بود
فهمیدم آخرین کسیه که تو دنیا میتونم به عنوان رفیق روش حساب کنم
هرچند از همه بیشتر تو دنیا دوسش دارم
ولی وقت رفتنه
این هفته که نباشم میشه سه هفته
خیلی حرفا دارم
خیلی بغض دارم
نمیدونم به کی بگم
نمیدونم باید چیکار کنم

گفتم من خیلی دلم تنگ میشه

گفت مردم دلشون تنگ میشه چیکار میکنن؟

هیچی نگفتم

گفت میدونی که منم دلم تنگ میشه؟

هیچی نگفتم

گفت میدونی؟

هیچی نگفتم

دستشو کشید رو چشمم 

گفت گریه؟

هیچی نگفتم

بغلم کرد 

سرم دقیقا روی گردنش بود

نمیتونستم بیشتر از این تو اون حالت بمونم

سرمو چرخوندم اون طرفی

بغلش رو تنگ تر کرد

گریه کردم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهیده نجمه هارونی تشک طبی صنایع جوش پارس پایا |دستگاه نقطه جوش |کلاهک نقطه جوش| الیاژ مسی پرسش مهر21 آموزش میناکاری روی سفال در اصفهان - آموزشگاه کوثر دانلود رایگان قسمت 25 بیست و پنجم سریال آقازاده آسمان و زمین به تسخیرت در آمده، اما باز ناکامی؟! چربی گیر دستگاه حضور و غیاب Spotlight